حافظ- غلام همت آنم
حافظ- غلام همت آنم
حافظ- غلام همت آنم

بیار باده که بنیاد عمر بر بادست

ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست

سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست

نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست

ندانمت که در این دامگه چه افتادست

که این حدیث ز پیر طریقتم یادست

که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست

که بر من و تو در اختیار نگشادست

که این عجوز عروس هزاردامادست

بنال بلبل بی دل که جای فریادست

قبول خاطر و لطف سخن خدادادست

بیا که قصر امل سخت سست بنیادست

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب

که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین

تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر

نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر

غم جهان مخور و پند من مبر از یاد

رضا به داده بده وز جبین گره بگشای

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد

نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل

حسد چه می‌بری ای سست نظم بر حافظ

 

  • نوشته‌های قبلی

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *